پاییز لباس برگ برگی امروز دوباره بر تنش کرد
گرمای حسود صورتش را چرخاند سریع وشد زمین سرد
پاییز گرفت دست مارا تامدرسه پیش بچه ها برد
یک دانه انار چیدوتنها یک گوشه نشست وپر صدا خورد
ااین هم چند بیتی بود به یاد بچه گی ها.....
پاییز هم شروع شد،چند تایی از برگ درختا ریختن ومن امروز دوباره از اون پایین شاهد سقوط غم انگیزشون بودم وکلی غصه خوردم چی کار کنم پاییز اولین برگ درخت که به زمین می افته من هم دیوونه می شم... اونا تو بهار به دنیا میان،تابستون سبز سبز می شن و آخرش هم خیلی آروم وبی صدا می میرن هیچ کی هم برا رفتنشون بی تابی نمیکنه،این فقط قصه زندگی برگا نیست؛ حکایت عمر ما آدما هم همینه ،با کمی تفاوت واین که باورو تحملش سخت تره.....
یه جورایی خیلی دلم برا پاییز میسوزه فکر پاییز همه رو به یاد مرگ وپایان میندازه ویه جورایی آدما رو تو حال وهوای غریبی میبره که رنگارنگی و زیباییشو زشت میکنه چه زیبا گفته «مهدی اخوان ثالث»:
"پاییز جان!چه سرد،چه درد الود
چون من تونیز تنها ماندستی.
ای فصل فصلهای نگارینم!
سرد سکوت خود رابسراییم،
پاییزم!ای قناری غمگینم!"
وچه زیباتر بود پاییز پارسال،با دوستای گلم تو دانشگاه،تو آلاچیق پوشیده از برگ،چه خاطره هاکه ورق می زدیم.....
وچه زود گذشت ودیگه بازنگشت وهیچ گاه باز نمی گردد!
ولی من دلتنگم واز همین جا صداشون میزنم::فاطمه،نرگس،مریم،عالیه،سمانه ،محبوبه،هاجرو........
ودوباره پاییز!
ودوباره روزهای شفاف وزلال همچون آینه!
ودوباره تشویش و سکوت کلاس درس!
وسردی دستان کودک پای تخته!
وسرخی گونه های معلم مهربون!
وخمیدگی کمر پدر بزرگ مدرسه!
وکوتاهی عمر زنگ تفریح!
وزردی دانه های شیرین انار!
وصدای دینگ دینگ زنگ کلاس!
وباز هم دلتنگی و سکوت غروب پاییز!
وسردی شبهای طولانی و ابری!
وسرخی برگهای به خزان نشسته!
وخمیدگی کمر درخت باغچه!
وکوتاهی عمرروزهای مه آلود!
وزردی برگهای دستخوش خزان!
وصدای نواخت ابرهای تیره!
ودوباره کوچ غم انگیزپرستوهای عاشق!
ومن دلشکسته که با صدای باران دوباره چشمهایم بارانی می شود
ودلم پر می گیرد تا اوج!
چه کنم اولین برگ پاییزی که به زمین می افتد من هم دیوانه می شوم!
"شاید چیزی در زمزمه باران های پاییزی باشد "
به نظر من...()